2007/11/26

سنبل بنیادی


آن زمانهای قدیم که درس خواندن برای زنان گناه به حساب می آمد ، در شهرستان ماکو زنی با کمک و پشتیبانی مادرش نه تنها درس خواند ، بلکه معلم هم شد . می گویند برای رسیدن به هدف خود با مشکلات فراوانی دست و پنجه نرم کرد و سرانجام توانست به عنوان اولین زن معلم اسم خود را در تاریخ زنان شهرستان ماکو با سربلندی ثبت کند . آن مرحوم معلم خاله و عمه و دختران همسایه و ... و مادرم بود . مادر و خاله ام تا کلاس ششم ابتدائی درس خواندند و چون تعداد دانش آموزان کلاس هفتم کمتر از حد استاندارد بود کلاس تشکیل نشد و آنها نیز خانه دار شدند . رئیس اداره وقت به سراغ پدر بزرگم رفته و از او درخواست کرده بود که اجازه بدهد تا مادر و خاله به استخدام آموزش و پرورش درآیند و همراه با سنبل خانم بنیادی به کار تدریس مشغول شوند .

متن کامل

وبلاک بدون فیلتر

9 comments:

Anonymous said...

سلام شهربانو خانم
این داستان من و بیاد شعری از معجز انداخت
اگرقیزلاردااوغلانلارکیمی بیرامتحان
ویرسه
بیر اولسامردوزنایرانمیزایران اولار اولماز
سنی ویرم قسم آللهه موهوماتی ترک ایله
فنون جهلیله معموره لر ویران اولار اولماز
مسلمانلق نچون آساندی انسانلیق نچون مشکل
بوفرقی حس ایدن نازک جگرلر قان اولار اولماز

خاتونك said...

خدا رحمتش کنه. امیدوارم بازماندگان ایشون اینجا رو بخونن و پست شما کامل بشه تا ما هم با ایشون بیشتر آشنا بشیم.
اینجور زنهای شجاع و گمنام کم نیستن.

اقاقیا said...

خیلی کارها را باید سر وقت در زندگی ام انجام می دادم که ندادم

Anonymous said...

روحش شاد.
چقدر بودن چنین زنهایی برای زندگی ماها مهم بوده اگه اونها با دستاشون سنگها رو جابه جا نمی کردن ما امروز قدرت نداشتیم یه قدم هم برداریم روجش شاد.
شاد باشی شهربانو جان

Anonymous said...

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

Anonymous said...

آخی ...شهربانو جونم ...چقدر دلم براتون تنگ بود ...چقدر نوشته بهم چسبید ...عین قصه های مامانم بود یه جورایی ... خدا رحمتشون کنه که هیچ بالاتر و نیک تر از یاد نیک نیست
میبوسمتون

Anonymous said...

سلام شهربانوی عزیز
من وبلاگ کافی نت طوبی را بستم و به بلاگر با نام دهکده اینترنتی من کوچ کردم اگر برایتان ممکن است مهیار را به دهکده اینترنتی من تغییر دهید
ساغ یاشا باشی اوجا یاشا
http://webdeh.blogspot.com/
در ضمن من اسم اصلیم محمد رضا است

Anonymous said...

سلام
مامان بزرگ منم چون قیافش زیبا بود نزاشتن درس بخونه که تو مسیر مدرسه دیده نشه و اینکه یه خواستگار سمجم داشته که میترسیدن اون مزاحمش بشه.ولی خوب این دلیل نمیشه که آیندشو خراب کنن.
خدا بیامرزدش زن نازنینی بود
یه بار ماجرای اینکه نزاشتن ادامه تحصیل بده رو از زبون خاله مامانم شنیدم که بعدش به تفکر قدیمیا خندم گرفت و کلی اعصابم خرد شد
تفکر قدیمه دیگه چه میشه کرد..در صورتی که خواهراش همگی درس خونده بودن

Anonymous said...

محمدرضای عزیز : آدرس و اسمتان را تغییر دادم اما نتونستم در وبلاک خودتان پیام را بنویسم .
شهربانو