2007/11/20

اورقیه آنا = مادربزرگ رقیه


می گویند مادربزرگ مرحومم در عنفوان جوانی درگذشت . پدربزرگ بعد از او به فکر مادری برای بچه های قد و نیم قدش افتاد . او به دنبال زن نازا می گشت . حالا برای خودش هم دلایلی داشت نمی دانم . اما باز می گویند که تعداد بچه هایش را کافی می دانست و نمی خواست زنی دیگر بیاید و بچه ای بزاید و خانه اش دو رگه شود . خلاصه گشت و گشت اورقیه آنا را پیدا کرد و با او ازدواج کرد . اورقیه آنا بیوه زن پیری بود که سه بار ازدواج کرده واز قرار معلوم پدربزرگ ما شوهر چهارمش بود . اورقیه آنا باور داشت که چون روز سیزده بدر به دنیا آمده است زنی بدشانس و بد اقبال است .

متن کامل

وبلاک بدون فیلتر

15 comments:

123 said...

چه شخصیت نازنینی و چه خوب که بالاخره بر اساس خواسته اش عمل کرد. روحشان شاد.

نگاهی نو said...

زندگی با تمام سختی هاش شیرینه
.
خدا رحمتش کنه

Anonymous said...

من هم اهل حوزه ماکو هستم ولی فعلاً در غربت. داستان زیبائی بود. یاد مادر بزرگم آنا افتادم. زنانی که برای خود حقی قائل هستند و شخصیتی پسندیده و ازاده دارند.

خاتونك said...

آخه. خدا رحمتشون کنه. چه خوب که به مراد دلشون رسیدن و چند صباحی رو با عشق زندگی کردن

Anonymous said...

very beautiful.I think she was a lucky women because she found love.

Anonymous said...

خدا عاقبت همه ما رو مثل اورقیه آنا بخیر کنه ....واقعا لذت بردم...خیلی شیرین تعریف کردی...خوشحالم که بالاخره مزه عشق رو تجربه کرد و آخر زندگیش با خوبی تموم شد

Anonymous said...

روزی هم حرکت ملی آذربایجان ملت قهرمان آذربایجان به رهبری رهبر بزرگ ملت بزرگ آذربایجان، آقای پرفسور دکتر چهره گانی به قدرت میرسد و تو و امثال تو را اعدام خلقی میکند.
تو خیانتکاری در دست سگهای فارس بیش نیستی.
ما همه را شناسایی کرده و اعدام میکنیم.
یاشاسین آذربایجان

Anonymous said...

عزیز سینا : هم ولایتی عزیز از آشنائی با شما خوشحال شدم و از لطفتان تشکر می کنم .
شهربانو

Anonymous said...

دوست عزیزی که انگلیسی نوشته اید با تشکر از شما ، متاسفانه من انگلیسی بلد نیستم . خیلی شرمنده ام .
شهربانو

Anonymous said...

قصه جالبی بود . بنظرم حق با اورقیه
آنا بوده چون زن و یا مرد فرقی نمی کند ، به ویژه درکشورما درآخرعمر بیشتر به همدیگر نیاز دارند.

Anonymous said...

سلام بر شهربانوی عزیز. بعد از مدتها آمدم اینجا. از وضعیت اینترنت در ایران که خبر داری. چه شجاع بود اورقیه آنا!!!
هنوز به دیار شما نرفته ام. امیدوارم در آخر آذر.
شهلا

Anonymous said...

سلام شهربانو خانم
میدونید که از اورقیه خانم ها هم در جامعه ما زیادند و امید وارم زیادتر هم شوند

Anonymous said...

سلام شهربانوجون
واقعا از خوندنش لذت بردم.میدونید به نظر من عشق دایی پدرتون واقعا عشق حقیقی بوده و مثل عشقهای امروزی نبوده که روز به روز آپدیت میشه و معشوقها جدیدترو تازه تر میشن.واقعا که همچین عشقی ستودن داره
""الله اورقیه آنانی رحمت السین""

Anonymous said...

هورااااااااااااااااااا چه خوب چه زن شجاعی همش نگران بودم به عشقش نرسه.
بوسه برای شهربانو نازنینم

Anonymous said...

سلام شهلا جان امیدوارم که همیشه بهت خوش بگذره . پس کی برمی گردی ؟ دلمون برات تنگ شده .
شهربانو