سی ام شهریور ماه بود و من بچه مدرسه ای بودم . با پدرم به بازار رفتیم و برایم یک جفت کفش خرید . هنگام بازگشت از مدرسه هم از بقال سر کوچه چند جلد دفتر چهل برگی و بیست برگی خرید . به من دو جلد دفتر بیست برگی داد . یکی برای مشق و دیگری حساب و هندسه . دفاتر چهل برگی را به آبجی بزرگ داد . آخر او در کلاس بالاتر درس می خواند و احتیاجش به کاغذ بیشتر ازمن است . دلم می خواهد از پدر و مادرم قهر کنم آخر آنها با هم تصمیم گرفتند و برای آبجی روپوش مدرسه خریدند و مادرم روپوش کهنه او را کوتاه کرد و این طرف و آن طرفش را هم دوخت تا اندازه من شد .
7 comments:
من عاشق اول مهر بودم
.
می رفتم به کتابفروشی پدر و هر چند تا دفتر و مداد وو می خواستم اجازه داشتم بردارم
.
سلام شهربانو خانم.از لطفت ممنونم. منم کلي به ياد روز اول مدرسه ام افتادم با اين پستت. هر جا هستي خوش باشي
خیلی با این پست احساس هم دردی کردم. کفش نو، روپوش کهنه.
زمان جنگ واقعا دست همه - مخصوصا کارمند جماعت تنگ بود - و چنين چيزهايي به وفور اتفاق می افتاد.
salam.khob minevicid.dar darone dele ashegh mardoman diare ma che dastanha o ghese ha keh nakhofte hast. roze avale mehr baraye hame ma khatere ha darad va baraye moalimin ma khaterate bishoma chon anche keh ma nemididim anan mididand
اول باید بگم که هیجان زده شدهام از اینکه بعد از مدتها این پیغامگیر شما به ما روی خوش نشون داد. مدتهها بود نمیتونستم پیغام بگذارم.
1-یادم میاد وقتی بچه بودم به خودم قول دادم که اگر روزی بچهیی داشتم بهش نگم مدرسه چهجای خوبیه و من دوست داشتم جای تو میبودم ومیتونستم به مدرسه برم. هنوز هم سر حرفم هستم .مدرسههای ما جای خوبی نیست.گرچه بعضی از معلمهامو دوست داشتم!
2- بچههای کوچکتر همیشه بدبختند! امان از جنسهای دستدوم فرزند بزرگتر!
3-چطوری میشه از صفر شروع کر و جا نزد؟ شما چطوری توانستید؟...به ما هم بیاموزید.
یاد شبی که فرداش قرار بود برم کلاس اول انداختین. اینقدر ذوق و شوق داشتم که تا نیمه های شب خوابم نمیبرد. حیف که همه ذوق و شوقم رو تو مدرسه های انقلاب زده ازم گرفتن.
معلمی شغل خیلی خوبیه آرزوی من این بود که معلم دبستان بشم. خوش بحالتون که این تجربه رو داشتین
با تاخیر مهر بر شما معلم گرامی مبارک باشه. bis dannnnnn
Post a Comment