اؤلسون او پیس کی یئرینه یاخجی سی گله جاخ ( هیچ بدی نمرد که خوبی جایش را بگیرد )
روزی روزگاری در آن زمانهای نه چندان دور و نه چندان نزدیک در ولایتی که بزرگترها برای فرزندان خود تصمیم می گرفتند و دخترشان را به عقد پسری درمی آوردند ویا برای پسرشان زن می گرفتند ، مردی زندگی می کرد .
7 comments:
شهر بانو جان کفران نعمت(لقمانها) می کنی
؟؟؟؟؟؟
حالا بزار بریم اون ور معلوم میشه چه نقشه ای برامون کشیدن
:-)
شهربانوی گل چه حرفات همیشه درسته ....البته به نظر من اگه قانون درست باشه درست مثل آلمان و دانمارک این مردها قدرت اینکه بخوان زور بگن رو چندین درصد کم میکنند....از ترس :-)
شهربانو جان،منم برعکس مردها که اسم حور و پری میشنون دهنشون آب میافته هر وقت به قلمان فکر می کنم حالم بد میشه.. در اون دنیا باز این قلمانها هستن که لذت میبرن و احتمالا به ما زور خواهند گفت:)
به افسانه می ماند وعده های دکانداران دین!!
مشکل تو و زیتون از چندش شدنتان به هنگام شنیدن کلمهی "غلمان" میدانی چیست؟ !نه مطمئئن!
شاید داستان گربهی فراری از خانهی پیرزن فقیر باشد و رفتنش به خانهی شاه که دستور زدن به تیرش داد.
اگر چستم از دست این تیر زن/ من کنج ویرانهی پیرزن
اگر يك وقت حكايتهاي شهربانو تمام شود ما چه بكنيم؟ امان از اين حوري ها و قلمان ها كه وصفشان دنياي مارا خراب كرد و آخرت مردها را!
من متاسفانه اصل ÷ست رو نتونستم ببینم
Post a Comment