2009/07/18

حکایت محله ما

آن قدیمها که بچه بودیم ، آخر خرداد ماه امتحانات ثلث سوم را که می دادیم و تمام می شد ، ما می ماندیم و راسته کوچه دراز و طویل و بچه های محل و بازی و شادی ، صدیقه و صادق دو بچه محل زرنگ و سیاست مدار و روباه صفت که سر بچه ها کلاه می گذاشتند. صدیقه و صادق نسبتی با هم داشتند . آنها هم رفیق شفیق وهم رقیب سرسخت و نسبت به همدیگر حسود بودند. تابستان بازار بازی های کودکانه داغ بود. ما بچه های محله دو دسته می شدیم . صدیقه سرپرست دسته اول و صادق سرپرست دسته دوم بود. با هم آیاق چیزیقی ، آراداووردو ، ایپ کئشدی و .... بازی می کردیم. در بازی آراداووردو که نوعی توپ بازی دسته جمعی و شیرینی بود، صدیقه همیشه « ریحان مرزه » می شد .

متن کامل

آن یکی وبلاک

9 comments:

لبخندايراني said...

سلام به شما وبلاگ نويس توانا ودوست ناآشناي من
اميدوارم حالتون خوب وزندگي بركامتان شيرين همچون عسل باشد
وبلاگ خوبي داريد از ديدن آن لذت بردم
اگه دوست داشتي يه سر به ما بزن واگرخوشت اومد مارو لينك كن خبر بده تا شما رو لينك كنيم
ممنون و تشكر از اين همه سليقه اي كه در وبلاگت به كار بردي

بولوت said...

وای خدا چه مارمولکایی بودن اینا

حسین .امیریه said...

شهربانو خانم باز با راسته کوچه فیل خاطرات یاد هندوستان کرد و یاد مغاذه که حکایتیست شیرین با آب نبات ها و سوت شیرنیسی (شیری )که حتما در نوشته ایی خواهم نوشت از شما سپاسگذارم که با این خاطرات از روزگاران خوش باعث میگردید زمانی از این ایام تلخ دور گردم
شاد باشید

Anonymous said...

شهر بانو

چی بگم ؟

sina said...

salam, man makuluyam, siza bu etefaglari makuda olmushdu?

شهربانو said...

راهله خانم دوست دارید در مورد آن خانم محجبه چی بنویسم؟ ماجرای قتل ان خانم را سعید حاتمی و دویچه وله کامل و روشن نوشته اند. دولت آلمان هم سایتهاشونو فیل تر نکرده می تونید بخونید و مقایسه کنید

شهربانو said...

life story
همولایتی عزیز وبلاکیزا گلدیم اما پیام یوللویا بیلمه دیم . بیر از چتینیدی. سیزی تانیدیغما چوخ سئویندیم

دختر همسایه said...

سلام شهربانو عزیز اومدم کیفیز یاخچده ای بگم برم و به کوری چشم بعضیها هم همه حرفات رو تائید کنم ...

شهربانو said...

دخترجان همسایه جان سلام از ما
کئف احوال قیز؟