2008/11/30

یک پست بی مزه

گاهی اوقات در ساعتی معین که به ایستگاه اتوبوس می روم و منتظر می نشینم سه نفر دیگر را نیز می بینم. این سه نفر به ایستگاه می آیند و منتظر اتوبوس می شوند. یکی خانمیی است که برای قدم زدن کنار رودخانه از خانه خارج می شود . برف و باران و گرما و سرما در او اثری ندارد . گویا هفتادوپنج سال سن دارد و از ده سال پیش که بازنشسته شده ، این قدم زنی برنامه روزانه اش بوده و افتخار می کند که در طول این هفتاد و پنج سال دارو نخورده و از سلامتی کامل برخوردار بوده و این سلامتی اش را هم مدیون پیاده روی می داند. نفر دوم زنی است که حدود پنجاه و پنج سال سن دارد و همیشه خدا این وقت روز به مرکز شهر می رود خرید می کند و سر کار می رود و عصر به خانه برمی گردد . نفر سوم زن جوانی است که دست کودک چهارساله اش را می گیرد و می آید کنار ما می ایستد .

متن کامل

5 comments:

Anonymous said...

ziba bood.

khatoon

Anonymous said...

در ایران منهم دیده بودم مادرانی که آرزوی دختر داشتند پسر دار میشدند لباس دخترانه تن پسر خود میکردند اتفاقا منصوبی که چندین پسر داشت آخرین پسر خودرا تا یکسال اینکار را میکرد و اصرار اطرافیان که ممکن است تاثیر بدی روی بچه داشته باشد موجب شد تا دست از این کار بردارد

Anonymous said...

به خوبی دو نفر از دو فرهنگ متفاوت ولی با یک طرز فکر رو به تصویر کشیدین

Anonymous said...

ناآگاهی والدین گاهی فاجعه به بار می آورد. اصلا بی مزه نبود من این پست را دوست داشتم.

مریم said...

این از دوران جاهلیت به ما رسیده