2008/11/24

دوباره فقر

آن زمانها محل تجمع زنان محله قدیمی مان ، مسجد و مرثیه ماهانه بود. ملا می آمد و همه پشت سرش نماز ظهر می خواندند. دعا می کرد و سپس بالای منبر می رفت و زنان چادر به صورت می کشیدند و به بهانه مرثیه بر غم و گرفتاری که داشتند می گریستند و بعد از اینکه ملا فاتحه می خواند و می رفت، چادر را از سر باز می کردند و صلوات می فرستادند و میزبان سینی پر از چای را به اتاق می آورد و از میهمانانش با چای و خرما و شکرپنیر و .. پذیرائی می کرد. پس از این مرحله صحبت و بحث زنان شروع می شد . از هر دری سخن می گفتند .

متن کامل

**

مگر نشنیده ای که می گویند در هر ثانیه یک کودک بر اثر گرسنگی می میرد؟ یا نشنیده ای که فقرا دیگر اسباب منزلی ندارند که بفروشند؟

8 comments:

خاتونك said...

متاسفانه هر روز بد تر از دیروز میشه فاصله فقیر و غنی خیلی زیاد شده

سامان said...

سلام
غیر از اینکه هر روز تعداد افراد فقیر بیشتر و بیشتر می شود یک مسئله دیگر هم پیش آمده افرادی که در گذشته دستشان به دهانشان می رسید و به دیگران کمک می کردند یا امروز وضعشان معمولی است یا خراب، آنهایی هم که پولشان از پارو بالا می رود و ثروتمندان امروزی هستند آکثراٌ تازه به دوران رسیده اند و دست خیر ندارند و....

سامان said...

سلام
امروز به غیر از زیاد شدن تعداد فقرا، تعداد افراد دست به خیر هم کم شده، بعضی از دست به خیرهای قدیمی خود گرفتار معاشندو بعضی در گذشته اند و دیگر بازماندگان شان هم دست خیر ندارند، ثروتمندان جدید هم که تقریباٌ اکثراٌ تازه به دوران رسیده اند و دست خیر ندارند

Anonymous said...

هر وقت صحبت از کودکان فقیر میشه یاد داستان دخترک کبریت فروش میافتم که حکایت واقعی بچه های امروز ما در ایران هست. هوا کم کم داره رو به سردی میره و باز این داستان تکرار میشه

...
هوا خيلي سرد بود و برف مي باريد . آخرين شب سال بود . دختري كوچك و فقير در سرما راه مي رفت . دمپايي هايش خيلي بزرگ بودند و براي همين وقتي خواست با عجله از خيابان رد شود دمپايي هايش از پايش درآمدند . ولي تنوانست يك لنگه از دمپايي ها را پيدا كند
...

کل داستان را در اینجا بخوانید

http://www.koodakan.org/Story/StoryKids/sk025.htm

Anonymous said...

شهربانو خانم
به موضوع بسیار مهمی اشاره کردید. این مطلب را چندی پیش در یکی از وبلاگهای ایرانی خواندم که دلم را عجیب به درد آورد. شاید بی مناسبت با این مطلب شما نباشد
http://mordadie-kochak.blogspot.com/2007/11/blog-post.html
دلم پیش دخترک فال فروشه که یه گوشه از پل عابر پیاده رو نشسته بود تو شهرک غرب، هم فال میفروخت هم مشقاشو می نوشت تا بره خونه به بقیه مسولیتاش برسه، به مادر مریضش، پدر معتادش، دلم می خواست بدونم سهمش از زندگی چیه؟

Anonymous said...

Peace!
.
absurd thought - من السخف التفكير –
God of the Universe says الله من يقول الكون
your culture is supreme ثقافتك هي العليا

you must KILL all writers يجب عليك قتل جميع الكتاب
who expose its many failings الذي كشف العديد من أوجه القصور

.
absurd thought - من السخف التفكير –
God of the Universe says الله من يقول الكون
your culture is the BEST ثقافة الخاص بك هو أفضل

hanging people for reading شنق الناس للقراءة
is quite a quaint tradition هو تقليد غريبة جدا

.
absurd thought - من السخف التفكير –
God of the Universe says الله من يقول الكون
NO cultures are barbaric لا الثقافات هي الوحشية

cultures may not mature قد لا تنضج المحاصيل
and learn to become more just وتعلم لتصبح أكثر عدلا

.
absurd thought - من السخف التفكير –
God of the Universe says الله من يقول الكون
cultures may never improve لا يجوز أبدا تحسين الثقافات

they must stay primitive أنها يجب أن تبقى بدائية
that is something to cherish وهذا شيء نعتز به

.
All real freedom starts with freedom of speech. If there is no freedom of speech there can be no real freedom.
.
Philosophy of Liberty Cartoon
.
Help Halt Terrorism Today!
.
USpace
.

:)
.

Anonymous said...

سلام به شما شهربانوي عزيز. راستي نام بسيار زيبايي داريد.

Anonymous said...

فرین یراقی عزیز
با تشکر از لینکی که نوشته اید فقط امیدوارم که روزی فقر از جهان برچیده شود
شهربانو