2007/05/11

بازی آرزو



چند روز پیش مامان صبا مرا به بازی آرزو دعوت کرد . مادربزرگ مرحومم همیشه می گفت : چاغریلان یئرده دارینما ، چاغریلمییان یئرده گؤرونمه ( جائی که دعوت شدی برای رفتن تنبلی نکن و در جائی که دعوت نشدی دیده نشو ) خوب من هم در این بازی شرکت می کنم .
بچه که بودم آرزو می کردم در یک روز برفی اوگوبولوخ ( موجود افسانه ای ) مرا بالای کوه قایا بنشاند و من از آن بالا ، شهر پوشیده از برف را تماشا کنم . بعدها یک کمی که بزرگ شدم ، مادربزرگم از سفر فرح دیبا شهبانوی سابق ایران به شهر ماکو تعریف می کرد که چگونه گارد شاهنشاهی دور تا دور اتومبیلش را احاطه کرده بود تا خدای نکرده کسی قصد ازار نامبرده را نداشته باشد . من نیز آرزو کردم که فرح دیبا شوم تا گارد به داداش بزرگه و داداش کوچکه و مادر و ... اجازه زورگفتن و زدن مرا ندهد . در سالهای بحرانی زندگیم آرزو کردم که با آپولو یازده به کره ماه سفر کنم آنجا را تسخیر کنم و دم در ورودیش با خط درشت بنویسم ورود آقایان اکیدن ممنوع .
اما در دوران نوجوانی و جوانی آرزوهای بسیار قشنگی داشتم . مثلن آرزو داشتم که استاد دانشگاه شوم که نشدم . آرزو داشتم نویسنده ای بزرگ و مشهور شوم که نشدم . آرزو داشتم اشعاری پربار و نغز بسرایم وبا شاعران بزرگ رقابت کنم و زبانزد خاص و عام شوم که نشدم .
شبی که تصمیم به خودکشی گرفته بودم و می خواستم آرزوهای دور و درازم را با خود به گور ببرم ، برای آخرین بار و به هدف خداحافظی با حافظ صفحه ای از دیوانش را باز کردم و حافظ خشمگین با من گفت :
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه ؟
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه ؟
شاه خوبانی و مقصود گدایان شده ای
قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه ؟
از خودکشی صرف نظر کردم که این خود حکایتی دارد . در این سه سال اخیر زندگیم تغییر کرد . اتفاقات قشنگی افتاد . با دست خالی زندگی را از صفر شروع کردم و موفق شدم . دو فرزندم توانستند گلیم خود را از آب بیرون بکشند و موفقیتهائی در زندگی کسب کنند . روز جمعه هیجانزده به کلن سفر کردم و روز شنبه با خوشحالی چند جلد از کتابم را از چاپخانه آقای مرتضوی تحویل گرفتم و روز یکشنبه مست از می ناب یک موفقیت هر چند کوچک احساس کردم که دارم به بعضی از آرزوهایم می رسم . اگر چه نویسنده ای بزرگ و توانا نیستم اما نوشتم و به چاپ رساندم و هم اکنون می نویسم و تا زمانی که انگشتانم توان نوشتن دارند و فکرم کار می کند خواهم نوشت .
...
نام کتاب : سیاه مشق های یک معلم
مجموعه داستان
نوشته : شهربانو باقرموسوی قایاقیزی
چاپ : اول آوریل 2007
انتشارات: فروغ - آلمان - کلن
تلفن : 9235707-0221-0049
فاکس: 2019878-0221-0049
ایمیل:
foroghbook@arcor.de
آدرس :Foroghbook
Jahn STR 24
50679 Köln
Germany
چاپ و صحافی : چاپخانه باقر مرتضوی ، آلمان ، کلن
BM-Druckservice
Dürener Str . 64c,50931 Köِln
info@bm-druckservice.de
Tel: 0049- 0221-405848
Fax: 0049- 0221-405767
طرح روی جلد : ارسالی دکتر احمد سیف
این هم جواب معمای قشنگ بود .
...
اما بجز آرزوهای شخصی ، آرزوهای دیگری نیز دارم بعضی وقتها می ترسم به زبان بیاورم . سالهای سال زحمت کشیده اند و یادم داده اند که ترسو باشم من هم که بچه حرف شنوئی بودم ، ترسیدم و ترسو بار آمدم . از همه چیز و همه کس ترسیدم . از سوسک و موش گرفته تا داداش بزرگه و داداش کوچکه و آقاشوهر و مادرشوهر و وحشتناکتر از همه ، از جامعه ترسیدم . از جامعه ای که مردمش را و بخصوص زنانش را به سختی می کوبد . از جامعه ای که گئچه نه گوذشت دییه رلر ( گذشته ها گذشته ) نمی گوید .
آرزو دارم روزی زنان این نصف جمعیت وطنم ، همانند نصف دیگر به حقوق مساوی و عادلانه برسند .
آرزو دارم در وطنم و دنیا صلح و آرامش و دوستی برقرار باشد .و آرزوهای زیاد دیگری که اگر بنویسم کتابی می شود .
به رسم بازی وبلاکی دوستان عزیزم را به بازی دعوت می کنم . مینو و هاله و عمو اروندعزیز ،نرگس و سپیده و شهلا و صادق اهری وخاتونک و نفیسه و احمد سیف و نازخاتون وسما ... و همه . نمیتوانم تفکیک کنم .

متن کامل

ادامه مطلب در وبلاگ من بدون فیلتر برای هموطنان داخل کشور

32 comments:

Anonymous said...

shahrbanooyecaziz. ta chand dagige gabl kheili halam gerafte bud valiu alan shadam. be khater to va ketabet babat ketabet tabrik migam. be omid moafagiat haye har che bishtar.

Anonymous said...

حالا من جواب اون معما رو فهمیدم.
انتشار کتابت بود.
لطفا آدرس ناشر یا پخش را هم بنویس

Anonymous said...

نازلی جان دل گرفته نباشی دوست عزیزم . خیلی ازت تشکر می کنم .
...
خسرو عزیز : کتاب در انتشارات فروغ است و آدرس و شماره تلفن و ایمیل ایشان را نوشتم . گفتند که از طریق ایمیل و پست به علاقمندان می رسانند . با تشکر از شما
شهربانو

Anonymous said...

سلام شهربانوي عزيز... تبريك ميگم...پس به يكي از آرزوهاي بزرگتون رسيدين....نويسنده شدن. اونقدر قلمت قشنگه و حرفات از ته دل كه مطمئنم اين كتاب در چندين نوبت چاپ خواهد شد ... ممنون بخاطر پذيرفتن دعوت. براي همه ي ارزوهاي قشنگت آمين.

Anonymous said...

شهربانوی خوبم اینقدر از شنیدن این خبرت خوشحال شدم که اشک شوق در چشمانم جمع شد .باور نمیکنی ولی انگار خبر موفقیت خودم را شنیدم.آرزو میکنم باپشتکاری که داری به تک تک آرزوهایت دست پیدا کنی

Anonymous said...

شهربانوی عزیزم
چقدر خوشحال شدم که کتابت رو چاپ کردی امیدوارم همیشه موفق باشی و به آرزوهاتون برسید. راستی این کتاب رو چطوری میشه تهیه کرد؟

Anonymous said...

شهربانوي عزيز سلام از احوالپرسيت بسيار ممنونم. خوشحالم كه داري خودت را پيدا مي كني و به آرزوهايت مي رسي. مطمئنم كه به بقيه هم خواهي رسيد. تبريك مي گويم به خاطر چاپ كتابت. يادت باشد كه حتما" يك نسخه اش را براي آقا شوهر و خانواده اش پست كني. بگذار بيشتر و بيشتر دريابند كه چه گوهري را از كف داده اند.برايت آرزوي موفقيت هاي هر چه بيشتر دارم.
مهتاب

Anonymous said...

سلام.
خوبين؟
چاپ کتابت رو تبريک می گم. واقعا موفقِت بزرگيه.
روز معلم هم پيغام گذاشتم ولی ظاهرا ارسال نشده.
براتون موفقيت ها و خوشی های بيشتری را آرزو می کنم.
لادن

Anonymous said...

آذر نفیسی نوشته بود لولیتا دو بار قربانی شد یک بار قربانی رابطه با شوهر مادر شد و بار دیگر قربانی روایت شد یعنی روایت او را همان شوهر مادر نوشت.
کسی که امکان این را چیدا می کند که خودش روایت خودش را بنویسد نه فقط دیگر قربانی نیست بلکه نمونه یک نجات یافته از رنج هاست که به دیگران انرژی فکری می دهد.
طرح روی جلد مرا به یاد طرح جلد ترجمه انگلیسی «خاطرات خانه مردگان» از داستایفسکی می اندازد این کتاب تقریبا خودزندگی نامه نوشت اوست در چهارسالی که در حبس بود و از مجازات اعدام نجات چیدا کرده بود. برای من این کتاب نمونه انسانی است که از خاک زباله به قول پائوستوفسکی «رز طلائی» ساخته. یعنی از لجنزار زندان برای ما تجربه و ژرفکاوی آورده. یکی از ترجمه های فارسی این کتاب را سعیدی سیرجانی فقید کرده که در زندان جان باخت و بعدها عده ای از جمله عمادالدین باقی در کتاب «تراژدی دمکراسی در ایران» شواهدی آوردند که در زندان به قتل رسیده که احتمالا بخشی از سلسله قتل هایی بوده که برنامه ریزی شده بوده. .
افسانه رز طلائی داستان پیرمرد فقیر جاروکشی است که خاک های زباله یک کارگاه را جمع کرده و بعد از سالیان از آن قالب یک رز طلائی را ریخته.
شهربانوی عزیز موفق باشی و شاد و سربلند

Anonymous said...

سلام. من امروز با وبلاگتون آشنا شدم. چاپ کتابتونو تبریک می گم. روز معلم رو هم با کلی تاخیر و روز مادر در آلمان رو به شما که حتما مادر خوبی هم هستید تبریک می گم. از خوندن مطالبتون که مملو از عشقه دلم شاد شد. همیشه شاد باشید.

Anonymous said...

سلام عزیز نازنین هزاربار تبریک. کی گفته تو نویسنده بزرگی نیستی .خدا میدونه خیلی خوشحال شدم.

Anonymous said...

شهربانوی عزیز اومدم تبریک بگم و برات آرزوی موفقیتهای بیشتری بکنم ...این موفقیت را فقط شروع راه ببین .....شروعت عالیه ....از صمیم قلب آرزوی روزهای شاد و قشنگ برای تو دارم.... قلمت همیشه روان

Anonymous said...

سلام شهربانوی عزیز
در مصاحبه با رادیو قاصدک گفته بودید اگراز طرف خانواده به شما اجازه فعالیت می دادندشاید الان یک نویسنده شده بودید . خوشحالم که الان به این آرزوی دیرین خود رسیده اید به شما این موفقیت بزرگ را تبریک می گویم . چاپ کتابتان رابه فال نیک میگیرم امیدوارم هرچه زودتر این کتاب در داخل ایران بدست دوستداران قلمتان منجمله من برسد. بامید چاپ کتابهای دیگری از شما موفق باشید .

Unknown said...

سلام
چوخ تبریک دئییرم و الله دان ایستسرم بوتون آرزیلاریزا ال تاپاسیز.
زندگانلیقین اویونی چوخدی اما گوزلدی.
کتابیزی حتما آلیب و اوخویاجاغام
شاد قالین
سید هادی طباطبایی

Anonymous said...

شهربانو جان بهت تبریک می گم عزیزم. خیلی خبر خوبی بود چاپ شدن کتابت
در مورد کامنت بلاگمم. عزیزم من خیلی وقت است که توی پرشین بلاگ مینویسم اما تو هنوز آدرس بلاگفای من رو داری. آدرس پرشینم رو اینجا برات میگذارم. باز هم تبریک برای کتابت

Anonymous said...

ای من به فدای آرزوهات و همچنین پاسخ معمای قشنگت
تبریک میگم نازنین
تو از زن های صبور وبلاگشهری که لذت می برم از پشتکارت از خانمی ات از گل بودنت
عزیز دلم
باور کن من آدرس وبلاگت رو مدتی قبل از لیست بلاگ رولینگ حذف کردم و دوباره نام هر دو وبلاگت را بلافاصله اضافه کردم که اگر مشکلی از طرف من هست حل بشه اما نمی دونم چرا باز هم چنین شده!؟
تو از آدرس بلاگ رولینگ پینگ می کنی؟
منظورم این آدرسه
http://www.blogrolling.com/ping.phtml
نتیجه رو خبر بده عزیزم
می بوسمت
آه راستی
دست جناب سیف هم درد نکنه برای
طرح روی جلد
موفقیت بیش از این ها را هم برات آرزو می کنم
با مهر
مینو

Anonymous said...

خسرو عزیز: روزی روایت خودم را خواهم نوشت تا آنانی که غیرمنصفانه و بیرحمانه محاکمه ام کردند در قیامت نیز نتوانند سر بلند کنند . الفاظش را با خون رگهایم و صفحه بندیش را با داغ جگرم به پایان خواهم رساند تا بدانید که آنها با من چه کردند .
...
لادن جان دو ساله بودی و نمیتوانی به خاطر بیاوری اگر چه از آنچه که می نویسم آگاهی . روزی روایتم را برایت خواهم فرستاد . ممنون از محبتت .
شهربانو

Anonymous said...

مادر پویان : از لطف شما تشکر می کنم . من نیز روز مادر را به شما که به یقین مادر خوب و دلسوزی هستید تبریک می گویم و فکر می کنم خیلی وقت است که اشنائیم .
شهربانو

ali kermani said...

مبارك است دوست . اميدوارم مثل من تك كتابه نموني و اين‌همه دست‌نوشته كه دائم فحشت دهند . هرچند شما با از ما بهتران ارتباط داريد . بازهم تبريك مي‌گويم

Anonymous said...

سلام شهربانو جان
چند وقتی است که درست حسابی ازت خبر ندارم
اما الان که این پست رو خوندم نمیدونی چقدر خوشحال شدم و آرزو میکنم که به همه آرزو های قشنگت برسی خیلی دلم میخواد اون کتاب رو بخونم
چطوری میتونم کتاب رو تهیه کنم؟
ممنون میشم بهم جواب بدی
امیدوارم همیشه ایام به کامت باشد

Anonymous said...

سالام حورمتلي باجيم
هر واختينيز خئير اولسون
كيتابينيزين چاپدان چيخماقيني تبريك دئيرم . اومود كي كيتابينيز بيزيمده اليميزه گليب چيخسين .
سيزين موحكم اراده نيزي
آلقيشلاييرام و بو شعري سيزه اتحاف ائديرم:
ساراسيز قالميشدي
قوجاغي سويوق وطنيم
پاييزلاميشدي بير نئچه باهاريدي
و غيرتسيز چوبانلارا توش گلميشدي
دومانا قالميشدي داغلاري
خزانا قالميشدي باغلاري
نه بيليم
بلكه ده قارالميشدي آق لاري
حوزونلو ياشاييردي
او گونه دك كي
سن گلدين
و سارا يئني دن دوغولدو
...........
ساغليقدا قالين
سئو ه نيز: فرهاد صفري

Anonymous said...

شهربانوي بزرگوار من مدتي است كه با وبلاگ شما اشنا شده ام اهل ماكو نيستم ولي بزرگ شده انجا هستم و هنوز هم عاشق ماكو و نام بلاگ شما در وهله اول نظرم را جلب كرد.انتشار كتاب را باعطف به نوشته هاي زيبايتان تبريك ميگويم همراه مهر آتش

Anonymous said...

سلام
ضمن تبريك چاپ كتابتان در همين مورد برايتان ايميلي زده بودم چون هميشه با اراده و سرفراز باشين

Anonymous said...

shahrbanou jan
kheylı kheylı khoshalm ve tabrık mıgam.hatman ketabat ra tahıyeh khaham kard.ghorbanat neylabak

Anonymous said...

نمي تواني تصور كني چقدر خوشحال شدم از ديدن اين پستت. كاش ميشد اينجا هم دست نوشته رو را ديد و خواند. اميدوارم مو.فقيتها و شيريني هاي آينده تلخي گذشته ها را از دلت بيرون بياورد شهربانو جان :*

Anonymous said...

آتش جان عزیزم خیلی ازت تشکر می کنم . لطف داری
شهربانو

Anonymous said...

نرگس جان ممنون از لطفت . خواستم تو وبلاکت پیام بنویسم که نشد .
شهربانو

Anonymous said...

مهتاب جان تشکر از لطفت .
شهربانو

Anonymous said...

عزیز قارداشیم فرهاد صفری : سیزین محبتیزدن و گؤزل شعریزدن چوخ تشکور ائلیرم . چوخ ساغ اولون . من وبلاکیزین آدرسینی ایتیرمیشم . وبلاکیمداکی آدرس سیزین صفحه زی آچمیر اگر آدرسیزی دییشمیسیز لطفن یازین . الیز اغریماسین .
شهربانو

Anonymous said...

سلام خانم !
تبریک می گویم .
انشاالله که بتوانیم کتاب شما را در ایران هم بخریم .
البرز

Anonymous said...

سلام البرز عزیز از لطف شما تشکر می کنم .
شهربانو

Anonymous said...

از جامعه ای که: گذشته ها گذشته نمی گوید ... فقط براتون آرزو می کنم که آرام زندگی کنید
و آرزو می کنم این جامعه مهربان تر باشه با همه