2007/03/23

حکایت من و غفار

در این سال جدید باز دلم می خواهد بنویسم . می خواهم آنچه که دلم می خواهد بنویسم . نه از چپ نگاه کردن مادرم بترسم ، نه از بی حیا لقب گرفتنم پروا داشته باشم و نه پایبند تعصب و تبعیض شوم . من که الکیم اله نیب ، قلبیریم گؤیده فیریلداییب ( منظور از من دیگه گذشته ) از چی باید بترسم و خجالت بکشم ؟ ملاحظه چه چیزی را بکنم ؟ بیشتر از نصف عمرم غرق درتعصب و تبعیض و نابرابری سپری شد . به جوانیم رحم نکردم به پیری ام چرا رحم کنم ؟ بگذار بگویند فلانی سر پیری سخن ازعشق بر زبان می راند

2 comments:

Anonymous said...

دود به لب لب این جوی تا لب دریا
دلی که خست در این راه‌ها ز خار سفر

khob, shyad pesaraane zeyaadi ham baashand keh tu ghaffareshaan bode baashi. setami bar adam mishavad va deli mishekand dar haliikeh zaalemi dar kaar nist, va in az bade roozegaar ast

Anonymous said...

شهربانو خانم عزیز: با سلام امیدوارم سلامت باشید. من ایمیلم دانشگاهم کار نمی کندو به آن دسترسی ندارم. اگر با من کاری دارید لطفا به این آدرس ایمیل بزنید.
behroozamin@Hotmail.com
ایرح