شعر را که خواندم طبع ترجمه ام گل کرد و به حال و هوای خودم ترجمه اش کردم .
Die Uhrzeit
Die Zeit hat niemals für sich Zeit,
denn sie läuft ständig weiter.
Sie trägt ein graues Arbeitskleid
Und ist zum Ausruhen nie bereit,
sie macht auch nicht gescheiter,
weil sie ganz einfach, tik, tak, tik,
nur vorwärts schreitet, nie zurück,
mit jedem Uhrschlag bestimmt
ein Leben gibt, ein Leben nimmt.
..
Sekundenschnell kostet ihr schlagen
So manchen von uns Kopf und Kragen.
Wenn Politik die Zeit verdreht,
diese sehr bald im Abseits steht.
..
Ihr Ablauf drängt uns in die Pflicht,
denn Zeitverspätung kennt sie nicht-
doch hält sie Glückliches bereit,
vergisst man einfach mal die Zeit.
Geert-Ulrich Mutzenbecher
............
2008/05/07
زمان
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
24 comments:
سلام خانم زیبا.
آی بسوزه بابای این زمان که مثل برق و باد داره میره و ما هنوز به گردش نرسیدیم. میبینی شهربانو؟ معیار هفتههای من شده روزی که آشغالها رو میبرن ... هر هفته چهارشنبه که آشغالها رو میذاریم دم در به خانم همسایه میگم دیدی؟ باز یک هفته گذشت.
خود گلات خوبی عزیز من؟
شهر بانوی عزیز شعر زیبایست وزیبا تر ترجمه توست که به زبان خشک آلمانی احساس دادی واین شعر یاد ساعت اخوان
انداخت
با تمام زودها و دیرها ملول و قهر بود
ساعت بزرگ
ساعت یگانه ای که راستگوی دهر بود
ساعتی که طرفه تیک تاک او
ضرب نبض شهر بود
دنگ دنگ زنگ او بلند
بازویش دراز
همچو بازوان میترای دیرباز
دیرباز دور یاز
تا فرودتر فرود
تا فرازتر فراز
سالهای سال
گرم کار خویش بود
ما چه حرف ها که می زدیم
او چه قصه ها که می سرود
ساعت بزرگ شهر ما
هان بگوی
کاروان لحظه ها
تا کجا رسیده است؟
قشنگ بود خیلی هم خوب ترجمه شده بود پ.ن ترجمه شعر خیلی کار سختیه .دستت درد نکنه.
شاد باشی .
بووووووووووووووووووووووووووووووس
Hallo Shahrbanoo
Du bist eine wunderbare Übersetzerin , und diese Übersetzung hat mir große Freude bereitet.
Ich wünsche Dir für die Zukunft privat und beruflich viel Glück und viel Erfolg
زمان
کارگری که هرگز برای خودش وقت ندارد
زیرا پیوسته جلو می رود
همیشه با لباس خاکستری کار آماده است
و هرگز فرصت استراحت ندارد
تقلب در کارش نیست
چون کارش خیلی ساده است فقط ،تیک ، تاک ، تیک،
، گام ها به جلو
و هرگز به پشت سر نمی نگرد
هر ضربه اش ، فرمان است
پایان یک زندگی و آغاز دیگری
..
حتی زمانی که
سیاستمدار با زور می خواهد زمان را تغییر بدهد
باز او با ضربات سریع
واستوار به پیش می رود
..
زمان ما را به جلو هل می دهد
زیرا که تاخیر را نمی پذیرد
اما یادتان باشد اگر خوشبختی دوام داشته باشد
آدمی همین زمان سختگیر را فراموش می کند
شهربانو یکم تمرین ترجمه کردم با قسمت فارسی شعر تو
گستاخی نبود بلکه همسرایی بود با تو
خسرو
برای شهربانو ، بانوی صبر
...
زمان را دریابیم ، عمرآدمی میگذرد
بهانه ً حرف کم نیست ، قهرهم میگذرد
وقت غم نیست ، وقت ماتم گذشته نیست
زندگی را دریاب که این نیز میگذرد
...
شهربانو خانم ترجمه زيبايي بود دلي بود براي همين شيرين بود
خسته نباشی خانوم مترجم
همین دنگ دنگ زنگ ساعت و گذر آرام و بیشتاب زمان است که دوران کودکی را به کهنسالی رهنمود میشود.
kheyli chasbid
سلام. جالبه. فکر میکنم فهمیدن شعر یک زبان یعنی تسلط کافی بر اون. عالیه.
Ich wünsche dir Zeit, dich zu freun und zu lachen,
und wenn du sie nützt, kannst du etwas draus machen.
حسین عیز
ممنون از این شعر قشنگ زنده یاد اخوان .آلمانیها هم احساساتی هستند اما بیانشان خشک است
شهربانو
خسرو عزیز
ترجمه شما که خیلی عالی است فکر می کنم به معنی عمیق شعر پی بردید.
دستتان درد نکند
شهربانو
ببخشید حسین عزیز
باز هم حرف ز افتاد منظورم عزیز بود
بیشتر وقتها حرف ز نوشته نمی شود و
گاهی من متوجه نمی شوم
شهربانو
سما جان
ممنونم از لطفت شما همیشه به من لطف دارید عزیزم
شهربانو
روز مادر بر شما گرامی باد و با ارزوی بهترین ها براتون
نگاهی نو
سلام شهربانو. خیلی دلم میخواست که تنها خاطره ای که از ماکو دارم را برایت بنویسم. خیلی سالها پیش که از ایران بیرون آمدم با یکی دو تا از بچه های قدیمی بودیم که حالا دیگر هیچکدامشان نیستند. همه با هم سوار اتوبوس شدیم و از تهران بطرف آنکارا حرکت کردیم. اتوبوس در ساعت 2 بعد از نیمه شب بود که به ماکو رسید. همانجا اتوبوس وسط شهر جلو یک چلو کبابی ایستاد و همه پیاده شدیم. میدانستیم که این آخرین توقف ما و آخرین غذایی هست که در ایران میخوریم. با اینکه رستوران یک قهوه خانه قدیمی و کهنه و نا مرتبی بود ولی من و بچه ها نشستیم و چلوکبابی سفارش دادیم و خوردیم که برنجش عین چوب درخت خشکیده سفت بود و کباب کوبیده اش عین پلاستیک زیر دندانمان کش می امد. ولی اینقدر با شوق و ذوق که این آخرین غذایی هست که در خاک ایران میخوریم چلو کباب را با هیجان خوردیم که هنوز فکر میکنم خوشمزه ترین چلو کبابی بود که در عمرم خورده ام. بعد همانجا بعد از شام کنار در همان قهوه خانه نشستیم و سیگاری آتش زدیم برای آخرین بار به آسمان پر ستاره ماکو خیره شدیم. یادم هست یکی از بچه ها روی سکوی در قهوه خانه نشسته بود و گریه میکرد و میگفت میخواهم برگردم . بقیه مسافران یکی یکی از قهوه خانه بیرون می آمدند و دلداریش میدادند ولی ما سر به سرش میگذاشتیم و میخندیدیم. یادش بخیر. عجب شبی بود
سلام مادر عزیزم . باز هم نوشته های زیبا و پر معنای شما امید زندگی را در من زنده کرد و سپاسگزارم از شما مادر عزیزم که واقعا گفته های شما به من امید زندگی میده. پاینده باشید و در پناه حق
یه شاعری نوشته:
رهگذار عمر سیریست در دیاری روشن و تاریک
رهگذار عمر راهیست بر فضائی دور یا نزدیک
کس نمی داند کدامین روز می آید
کس نمی داند کدامین روز می میرد
پس تا زمان هست، یه چیزی اینجا کپی کنم!:
و هیچکس به فکر خیابان نیست؟
وقتی خبر "نجات دختري كه توسط پدرش زنده به گور شده بود" را خاندم، بدجوری دلم گرفت. آخه چه بلائی سر ما آوردهاند که فرزند خود را تا حد مرگ شکنجه میدهیم! چه بلائی؟ چه بلائی؟ چقدر شایستهی این هستیم که دائم باشیم در عزائی؟ در عزائی؟! و هیچکس به فکر فشار از پایین نیست؟ و هیچ کس به فکر خیابان نیست؟ و هیچ کس به فکر گردش سراسری نیست؟ و هیچکس نیست که اقلا ماهی یک بار، برای دیدن یار، بذاره قرار؟! / آقا، خانم، گفتم برو تو پیادهرو! بفرمائید! / تو یه جا نشون بده، تا من بفرمایم! / این جمعیت بیشمار، چرا نمیده یه شعار؟ / صمد: اخمخ! وجودشون شُهاره، نه! شعاره، نه! انگشته. یه چشم به مو تعارف کنید دییَه! چه آدُمای خسیس پسیسی پیدا میشن نه!
سلام .شاهین دلنشین بگی بشین باصفا کم ک-س شعر بگو بی وفا مغز ملت و خوردی با این حرفا
یادم رفت بگم خیلی باحالی اشنا
ارادتمند امیر اق منقول داش رحیم و کریم اق منقول
راستی دلنشین جان فیلم قیصر رو وقت کردی نگاه کن واست مفید ما ذاتا تو همون محله ها داریم زندگی میکنیم و نیازی به دیدن فیلم نیست اینو گفتم که نگی شما برو نگاه کن. چون مانگاهامونا کردیم و منتظر اخرت هستیم. دلنشین شاعر
Post a Comment