کوکب خانم یک عالمه بچه داشت. در بین آن همه دختر و پسر و عروس و داماد ، دیدن نوه های بزرگتر از بچه هایش برایم جالب بود. کوچکترین بچه کوکب خانم ، کبری نام داشت . کبری سیزده ساله بود و به تازگی نامزد شده بود. بیشتر وقت او پشت دار قالی می گذشت. این بار داشت خالچا می بافت. خالچا که ما به آن کناره می گوئیم به عرض یک متر و طول سه یا چهار متر بافته می شود. آن زمان که فرش و پشتی و بالش و متکا مد بود و هنوز مبل و تجملات برای خودش جا باز نکرده بود ، کناره هم برای خودش خریدار داشت.
*
گالری آثار کارتونی کودکان و کار
*
*
4 comments:
سلام شهربانو جان.اين پست شما مرا به ياد كتاب بچه هاي قاليبافخانه مرادي كرماني انداخت.مي شود بگوييد سرنوشت كبري چه شد؟
سلام روشنائی جان
نه عزیزم دیگر ندیدمش. حتمن خانمی با بچه ها و نوه ها شده است.
خانم شهربانو سلام
احتیاج همیشه معلم زندگی بوده است . چه درشهر و چه درروستا فرقی نمی کند وقتی که نیازمندی ، مجبوری که دنبال کارباشی ولی متاسفانه امروزه پیدا کردن کار یکی ازبیشترین دغدغه های خانواده هاست .
قربان زاده
کار سخت این نوباوهگان موجب افزایش سرمایهی فرشفروشان است
Post a Comment