یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود فقط خدا بود و خدا بود و خدا بود. خدا که تنها بود جهان هم زیبا بود. خدا که هنرمندی چیره دست بود از تنهائی حوصله اش سرآمد وخواست تابلوئی بکشد. قلم به دست گرفت و آب و کوه و دشت و جنگل کشید.بعد از تمام شدن تابلو چند قدمی عقب رفت و دورنمایش را تماشا کرد و از هنرش خوشش آمد.
*
*
3 comments:
بیکاری خیلی کار دست آدمها میدهد
فردایی که امروز ساخته می شود .مردانی که نمی دانند که دارند دیکتاتورهای کوچکی برای فردا می سازند.
موفق باشی
خواهش مي كنم شهربانو جان.... هر چه خواستي بردار عزيزم...
Post a Comment