2007/12/18

لودیا


یکی از دوستان ما زنی لهستانی به نام لودیا است . به مناسبت جشن هالوین کیک کدو تنبل پخته بود و دور هم جمع شده و کیک و قهوه می خوردیم . یاد زمانهای یک کمی قدیم افتادم . پائیز که می شد ، مادر و خاله و زن همسایه و...با هم به مغازه حاج حسین سبزی فروش می رفتند و یک عالمه کدو تنبل می خریدند . حیاط را جارو می کردند و گلیمی روی کاشیهای حیاط پهن می کردند و بعد می نشستند و صحبت کنان ، کدوها را تمیز می کردند و بعد قطعه قطعه کرده و با قالبهای شیرینی پزی به شکلهای مختلف خرد می کردند . سپس داخل آب آهک خیس می کردند و صبح روز بعد هم آنقدر آب این کدوها را عوض می کردند تا مطمئن شوند دیگر آهکی داخل کدوها نمانده و است . آن وقت مربای کدو تنبل درست می کردند . این مربا زرد خوش رنگ و شفاف و سفت و خوشمزه می شد . بیشتر به شیرینی شبیه بود تا مربا و با نان لواش گرم و کره روستائی عجب مزه ای می داد .

متن کامل

16 comments:

نگاهی نو said...

چقدر دوست دارم بدونم بقیه داستانش چی است

Anonymous said...

Saghoul ghaya ghizi jan

Anonymous said...

Armin DE

رامین said...

شهربانو جان
با سلام
داستانهایت خیلی خواندنی و عبرت انگیز است تنها در این فکرم که چرا همه اش تقصبر را بعضیها به گردن یک طرف می اندازند ، اگر دقت شود در تمام این واقعیتها هر دو طرف متاسفانه مقصرند . با هیجان منتظر بقیه و نتیجه داستانم . ساق اول

خاتونك said...

انگار قصه زنها همه جای دنیا یه جوره.بازم خوبه که در کشوری مثل آلمان مرد رو مجبور می کنن تا از فرزند ناخواسته حمایت مالی بکنه. اگه تو کشور ما بود که مادر باید بچه رو میذاشت پرورشگاه.

Anonymous said...

شهربانوی عزیزم، مهربان بانوی وب‌لاگ‌آباد - حکایت‌هات مثل همیشه دل‌نشین و گیرا - من‌ام منتظر بقیه قصه لودیا می‌مونم.

مهربون‌ام من‌ هم شیفته‌ی شخصیت خودت هستم و هم وام‌دار مهربانی همیشگی‌ات. ممنون‌ام که سر زدی و دل‌ام رو شاد کردی.

می‌بوسم‌ات نازنین بانو.

Anonymous said...

راستی یک سؤال غیر احساسی :)

کدو تنبل تنوری رو همون‌طور بدون هیچ اضافه‌ای می‌شه خورد؟ مثلا" نیاز به کره/روغن/شکر نداره؟ فکر کردم توی فر درست کنم ببینم چه می‌شه (البته باید خردش کنم، می‌ترسم اگر درسته بذارم بپکه!).

مادرم کدو تنبل رو به آهستگی روی اجاق با کره و کمی شکر می‌پخت ولی اون دیگه خیلی ناسالم می‌شه.

قربان‌ات تا بعد.

x

Anonymous said...

شهربانوجانم
یلدایت مبارک !
اینجام باور کن اینجام
مطالبت رو میخونم
و اما خودم هنوز نمی نویسم
چی بگم؟
نی لبک

Anonymous said...

وای چه داستانی! دلم رفت واسه اون مربای کدو.یلداتون مبارک

Anonymous said...

وای چه داستانی! دلم رفت واسه اون مربای کدو.یلداتون مبارک

مریم said...

سلام
شهربانو جان
عید قربان برای شما و خانواده مبارک .

اما راستی : تا حالا فكر كردي اگرخدا به حضرت ابراهيم امر ميكرد بجاي پسرش زنشو قرباني كنه اين مراسم هر سال با چه شكوهي برگزار مي شد

Anonymous said...

آرمین عزیز : سیزده ساغ اولون عزیز قارداش
شهربانو

Anonymous said...

رامین عزیز : ممنون از لطفتان .
شهربانو

Anonymous said...

مریم جان : عید قربانو شما هم مبارک و حاجیلار صوابیندا اولاسیز .
اما راستی مریم خانم اگر خدا به حضرت ابراهیم چنین امری می کرد آن وقت زن تو دنیا کمیاب می شد
شهربانو

اقاقیا said...

یلدا بر تو هم مبارک عزیزم

Anonymous said...

سلام نوشته ات در مورد این خانم لهستانی خیلی ساده و روان و دلنشین بود در دل این نوشته نوشتهات در مورد روستای آذربایجان هم دلنشین بود. ما هم تعطیلات تابستان از تهران می رفتیم روستای اناقیز! و دقیقا همین تیپ آدمها وجود داشت!عاشق فرهنگ مردمی آذربایجان هستم داستانهای شفاهی زندگی روستایی هوای آذربایجان!موفق باشی.
www.roohebirooh.persianblog.com