2007/12/06

حکایت روباه و مار


قبل از شروع قصه : دانشجویان عزیز هر جا که هستید موفق و آزاد و سربلند باشید . دعای خیر پدران و مادرن به همراهتان ، خدا پشت و پناهتان .

...
می گویند روزی روزگاری در یک جنگلی ، روباهی با ماری همسایه بود . این دو با هم رفاقت و سلام و علیکی نداشتند . زیرا که روباه از مار می ترسید و هر وقت او را بیرون از لانه می دید ، به سرعت به لانه خودش پناه می برد و در را چفت و بست می کرد . مدتی گذشت و یک روز آفتابی و گرم ، مار از لانه بیرون آمد و در خانه روباه را زد و گفت : همسایه بیا بیرون کارت دارم . روباه از پشت در جواب داد که همسایه هر حرفی داری از پشت در بگو و برو .

متن کامل

وبلاک مخصوص هموطنان داخل ایران

3 comments:

Mehri Publication said...

همیشه شاد و سربلند باشی دوست من

Anonymous said...

سلام
، خیلی خوبه بخدا
این روزها مد شده ، اکثر خانمها با ایجاد یک وبلاک و بهانه ای برای باصطلاح حق برابری ، با مردانی معلوم الحال محل امن برای لاس بازی خود میکنند و اسمش هم که خوب آزادی از حالب هم اینکه از شوهرانشان هم خیلی ناراضیند !!!! و دلشان هم برای کشور ایران تنگ شده !!!! آخه عزیز معنی برابری اینه ؟؟؟ اگر شوهر داری و او با اینکارت مخالفت کنه بد کرده ؟ حقت ضایع شده؟ یک سال از جمع آوری امضاء میگذره تا حال چند نفر امضاء کردند؟
پس نام آزادی را به لجن نکشید

نگاهی نو said...

در تیتر خبر رویایی اولش خوندم که برنده شدیننننننننننننننن
.

به امید خدا که روزی برنده میشن و به ما هم شیرینی اش را می دهید
.
داستان جالبی بود و پر از حکمت برای دنیای امروزی