2007/02/17

پری و زری

با احترام به روح خسرو گلسرخی و دیگر شهدای دلاور حکایت امروز را آغاز می کنم

آن زمانها که هنوز جوان و کم تجربه بودم در شهرستان کوچکی زندگی می کردیم . این شهرستان بیشتر به دهکده بزرگ شبیه بود تا به شهرستان . جای تعجب هم ندارد . خیلی از شهرستانهای ما شبیه به روستا و یا بدتر از آن هستند . مثلن در همین شهرستان مردم می دانستند که آب لوله کشی برای آشامیدن مناسب نیست و آب آشامیدنی را از چشمه می آوردند . بیچاره شهریها به خیال این که آب لوله کشی
واقعن تصفیه شده و تمیز است از همان آب برای آشامیدن استفاده می کنند
متن کامل

18 comments:

خاتونك said...

دلم خیلی گرفت.خیلی. در مقابل اینهمه سنگدلی هیچ چیز نمی شود گفت. با حیوانات هم این رفتارها نمی شود که آنمرد با آن دو زن باردار کرده. تف به این جور آدمها

عمو اروند said...

هر یک از ما دیکتاتور حقیری هستیم با همان قساوت دیکتاتور کبیر. و تا این‌چنین هستیم، حکومتیان نیز بهتر از این که بوده‌اند و هستند، نخواهند بود

Anonymous said...

سلام شهربانوي خوب ما
خيلي تكان دهنده بود...اما باور ميكنم...چون نمونه ش را ديدم.هيچوقت درين موارد كسي اعتراضي نميكند.دفاعي نميكند.چون كار بدتر ميشود..اينها ملك خصوصي شوهرشان بودند و هستند...مگر ميشود در كار خصوصي كسي دخالت كرد؟واي نكند همينطور بماند...من هر روز صداي شيون زن جوان همسايه م را مي شنوم...حتما درباره ش مينويسم...تمام فشاري را كه با شنيدن صداي ناله و التماسش در قلبم حس ميكنم خواهم وشت...من هم زنم...دخترم هم زني خواهد شد...شايد سيب زرد زري نشانه تنفرش باشد از زناني چون من كه ميبينند و ميشنوند و ميترسند و ميترسند و ميترسند!ميبوسمت شهربانوي عزيز.

Anonymous said...

متاسفانه هنوز هم مردهایی هستند که خودشون رو مالک روح و جسم زن میدونن و برای تسخیر اونها از هیچ جنایتی فرو گذار نیستند ..آه از این دنیای نامرد و مردمان نامردترش!

Anonymous said...

ghalbi ghara !!!! ? ghalbi dash dan!
sharbanooye aziz, kheili yadat boodam in yeki do rooz.
az rozo hay e shaad ham barayemaan benevis
sarboland bashi

Anonymous said...

نمیدونم چی بگم ......
گاهی اوقات حرف نزدن خیلی بهتره ....

Anonymous said...

http://www.mazdakam.com/content/view/550/242/
شناس‌نامه‌ی خسرو گلسرخی
پیش از دستگیری
دستگیری خسرو گلسرخی
پیش از دادگاه
دادگاه بدوی
پیش از دادگاه تجدید نظر
دادگاه تجدید نظر
پیش از ابرام حکم دادگاه
سرانجام خسرو گلسرخی
چگونگی اعدام خسرو گلسرخی
محل خاک‌سپاری خسرو گلسرخی
وصیت‌نامه‌ی خسرو گلسرخی
شعر احمد شاملو درباره‌ی گلسرخی
کتاب‌شناسی خسرو گلسرخی
منابع

Anonymous said...

با درود بر فرزندان ایران

لوگوی مخالفت با آب گیری سد سیوند

فقط کافی است کد را کپی کرده و در انتهای قسمت ویرایش قالب وبلاگ خود قرار دهید

برای در یافت کد به این لینک مستقیم مراجعه کنید

http://anjomane-padeshahi.persiangig.com/document/save-pasargad.htm


www.r0odi.mihanblog.com

Anonymous said...

واقعا نمی دونم چی بگم عجب مرد احمقی بوده

Anonymous said...

dokhtaram,
lotfan gahgaahi ham az yeh chize shaad benviis.

man dige kheyli piir shodam, ghalabam zeyaad nemikeshe.

Anonymous said...

سلام شهربانو جان
خوبيد ؟
ببخشيد اين قدر دير اومدم پيشت
دارم مي رم سوريه
اگر كاستي و بدي در كامنت هام احساس كردي به خوبي و لطفت ببخش
برام دعا كن كه بتونم از اين سفر استفاده كنم
يا علي

Anonymous said...

شهربانوی عزیز
اگر هرکسی فقط یکی از آن سیب های زرد ِ درخت ِ ظلم را روی طاقچه اش نگه میداشت ، شاید به این سادگی ستم را نادیده نمیگرفتیم

Anonymous said...

اين جور مردها را بايد اعدام كرد..اول بايد رفتار با خانواده را ياد گرفت بعد تشكيل خانواده داد..آن مرد هم قرباني است قرباني مادري با حماقت خود بر اين فرهنگ صحه گذاشته است.

Anonymous said...

خواهر عزیز و نویسنده توانا سرکار خانم شهربانو

سلام و وقت به خیر

شاخه گلهای ارسالیتان را با شادی و فرح دریافت داشتم. از این بابت بسیار ممنونم. بی شک در یک سالی که از آشنایی‌ام با نوشته‌های شما می گذرد چیزهای فراوانی آموخته‌ام، آموخته‌هایی که شاید از قبل نیز برخی از آنها را می‌دانستم ولی بی توجه از کنارشان به راحتی رد می شدم. شما در نوشته هایتان درست دست روی معضلات اصلی جامعه بشری می گذارید، معضلاتی که یا از بس کوچکند ـ و در عین حال مهم ـ به چشم نمی آیند و یا از بس در طول روزهای زندگی می بینیمشان برایمان روزمره می شوند و قبح انجامشان برایمان ناچیز شمرده می شود.

و اما در مورد آقامحمدخان، باید بگویم که قصد بنده باز کردن پنجره دیگری از زندگی این مرد بوده است و دیگر هیچ، من نیز چون شما از کشت و کشتار به ناحق مردمان و پایمال ساختن حقوق انسانی آنها بیزارم، ولی مساله آنجاست که یک مورخ در بررسی های تاریخی خود باید همیشه رعایت انصاف را بکند. اگر از بدیهای یک شخص می نویسد، باید که از محسنات او نیز سخن به میان آورد، یعنی آنکه واقعیت را آنگونه که هست بیان دارد، نه آنگونه که می خواهد و دوست دارد باشد! متاسفانه این مورد در میان اکثر مورخین کشور ما، خصوصا درباره سلسله قاجار رعایت نمی‌شود. کاش سریال کریم‌خان زند را می دید. آنچنان تصویر زشت و مشمئزکننده‌ای از آقامحمدخان قاجار ارائه داده بودند که آدم حالش از هرچه فیلم و سریال بود به هم می خورد!

و اما در مورد گلسرخی، همان روزی که شما برایم توضیح کوتاهی از او دادید و سفارش کردید که در اینترنت می توانم مطالب جالبی درباره او پیدا کنم، تلویزیون جلسۀ محاکمه گلسرخی را پخش کرد، همان جلسه ای که شما وصف آن را در نوشته تان آورده بودید. دیدنش برایم جالب بود، خصوصا با توصیفی که شما از آن داده بودید. امسال تلویزیون مستندات زیادی از روزهای انقلاب را برای اولین بار پخش کرد که فضای خوبی برای آشنایی با حال و هوای آن روزها فراهم می آورد. امیدوارم درباره این دست خاطراتتان بیشتر بنویسید.

اما منظورتان را از این جمله متوجه نشدم : «مسلم که همه جای ایران سرای ماست. این چه ربطی به کار فرهنگی و اجتماعی دارد؟» اینکه همه جای ایران برای هر ایرانی‌ای عزیز است در آن حرفی و شکی نیست، ولی اینکه بگوییم همه جای ایران برای هر ایرانی‌ای همان تعلق خاطری را در پی دارد که موطنش، به نظرم سخن دور از انصاف و واقعیتی است! گمان نمی کنم مثلا هیچ مشهدی‌ای، فارس و شیراز را بیشتر از خراسان و مشهد دوست داشته باشد، هر چند هر دو بخشی از ایران باشند. بنده آذربایجان را بیشتر از هر جای دیگر ایران دوست دارم، خوی را بیشتر از هر جای دیگر آذربایجان دوست دارم، «شووه‌نه» را بیشتر از هر محلۀ دیگر خوی دوست دارم. خانه‌مان را بیشتر از هر خانه دیگر محله‌مان دوست دارم و اتاقم را نیز بیشتر از دیگر اتاقهای خانه‌مان. این یک پروسه و امر طبیعی است و گمان می کنم که هر انسان طبیعتا این گونه علایق را به همراه خود دارد. چنانکه شما بی‌شک تعلق خاطرتان به «داش ماکی» بیش از تعلق خاطرتان به خوی است. هر چند که طبیعتا همه جای آذربایجان را نیز دوست دارید. دلیلش هم روشن است. شما در ماکو به دنیا آمده اید و فطرتا وامدار خاک آنجایید. آیا اینطور نیست؟ بنابراین طبیعی است که چاره اندیشی برای دردهای این گوشه از خاک وطن، برای بنده در اولویت قرار بگیرد.

و اما در مورد گلشن خانم : پارسال و یا سال قبل از آن بود که جمعی از اقوام برای افطار به خانه ما آمده بودند. همین که روزه ها باز شد و شام خورده شد، بدون فوت وقت پیرزنی شصت ـ هفتاد ساله که مادر یکی از اقوام بود، آدرس مسجد محله را پرسید و برای ادای نماز جماعت مغرب و عشا به مسجد رفت. پسر و عروسش نیز مجبور شدند که او را همراهی کنند. خلاصه اینکه با این کارشان مراسم افطار را «زهر ائیله‌دیلر و هامی‌نین بورنوندان گتیردیلر» می دانید که در فرهنگ ما «قوناق ائو یییه‌سی‌نین دوه‌سیدیر» و لذا باید که مطیع اعمال میزبان باشد، نه اینکه با افعال غیر منتظره خود نظم امور را به هم بزند. آن خانم می توانست مثل بقیه مهمانان نمازش را در خانه ما بخواند و حداقل آن یک شب را به جماعت نرسد. ولی بعدها کاشف به عمل آمد که آن خانم می خواستند که این شنیده‌شان را که «در ماه رمضان پشت سر هفت امام جماعت نماز خواندن ثواب بسیار دارد» به جای بیاورند. کاری ندارم که این گفته تا چه حد درست است و یا نه، ولی موضوع جالب قضیه که ارتباطی نیز با همین قضیه گلشن خانم دارد اینکه، این خانم کسی بود که راضی نشد مادر پیر و نود ساله‌اش را در خانه شخصی اش و در نزد خود نگه دارد. حال آنکه نه شوهری داشت که مانع این کار شود و نه از نظر مالی وضعیت بدی داشت که بهانه برای عدم نگهداری شود. تنها بهانه اش این بود که من و ماردم (توجه فرمایید که مادرم، مادری که انسان را با هزاران زحمت و درد و خون دل می زاید و بزرگ می کند) با همدیگر تفاهم نداریم. مادر بیچاره که انصافا نیز از نظر اخلاقی و شعور اجتماعی، با وجود سن زیاد، نمونه بود، مجبور شد اواخر عمرش را در خانه ای اجاره ای و به دور از همه و بدون سرپرستی دختر و پسرانش سپری کند و همانگونه نیز از دنیا برود. حالا همین خانم دنبال هفت امام جماعت می گشت تا ثواب بیشتری ببرد و مثلا تعداد خانه های بهشتی‌اش مضاعف گردد. به این می گویند ترک واجب و چسبیدن به مستحب. آیا عدم داشتن تفاهم دلیل آن می شود که آدمی مادرش را به امان خدا رها کند؟ آیا دوست داشتن استقلال می تواند بهانه خوبی برای طرد مادر زن از خانه و آواره کردن او باشد؟ فکر نمی کنیم ممکن است این اوضاع و احوال بر سر خودمان نیز بیاید؟ آیا همیشه هدف وسیله را توجیه می کند؟ رسیدن به استقلال فردی به چه قیمتی؟ به قیمت آواره کردن پیرزنی بی پناه در سنین کهولت در مملکتی غریب؟ واقعا جای تاسف دارد! من برای این رعنا خانم محترم و خیلی محترم متاسفم!! و امیدوارم که قبل از آنکه دیر شود و امکان جبران از دست برود، متوجه اشتباه فاحش خود بشود و جبران مافات کند. امیدوارم.

از اینکه سخن به درازا کشید ـ مثل همیشه ـ عذر می خواهم. امیدوارم که قلمتان تواناتر از قبل باشد و وجودتان نیز در پناه حق سلامت.

Anonymous said...

آرمین عزیز پدر گرامی من پیر نباشید انشالله . چشم سعی میکنم .
شهربانو

Anonymous said...

سلام شهربانوي عزيزم...از لطف شما متشكرم.بتازگي اين وبلاگ را پيدا كردم...بنظرم اومد براي شما لينكشو بذارم بد نباشه...http://yarpiz.blogsky.com/
ضمنا مطلبي كه در مورد درگيريهاي خانوادگي نوشتم باعث شروع بحثي در قسمت نظرات وبلاگم شد...همان پستي كه صبا خانم خاله پيرزن شده...اگر قسمت نظرات رو باز كنيد متوجه ميشيد...خيلي دلم ميخواد بدونم نظر شما درين رابطه و كلا در مورد فمينيسم به شكلي كه در ايران فعاله چيه.دوستتون دارم.

Anonymous said...

ممنون شهربانو جان ، لطف کردید ....

Anonymous said...

بادرود بر آموزگار صداقت شهربانو خانم
خانم رباب نصیری را می‌شناسید؟
آموزگار کلاس اول دبستان آسیه ماکو،
ایشان به‌تازگی خاطرات دوران آموزگاری خود در دبستان آسیه شهرستان ماکو را چاپ کرده است.
نام کتاب را آقاکلاغه گذاشته و بوسیله انتشارات لوح زرین آنرا منتشر ساخته است.
بدرود