2006/11/17

بتول

من زاده شهوت شبی چرکینم
در مذهب عشق کافری بی دینم
آثارشب زفاف کامیست پلید
خونی که فسرده در دل خونینم
« کارو »
در اینجا حکایت جیران را نوشته ام، اکنون حکایت بتول دختر جیران را بخوانید
من مولود شهوت شب چرکین پدری بودم که هنوز داغ همسر جوانش را بر دل داشت و نگاهش به چشمان دخترکش که همرنگ چشمان زن محبوبش بود ، حسرت و دردش را دو چندان می کرد .هنگامی که دلبندش را روی زانوانش می نشاند و موهایش را نوازش می کرد چشمانش در اثر قطراتاشکش که گوئی دیگر اجازه فرریختن را نداشتند ، برق می زد
...

8 comments:

عمو اروند said...

چه دردناک

Anonymous said...

مادر دیر فهمید..مث همیشه دیر کرد..نمیدانم بچه های خواهرش چه فرقی با دختر تنی اش داشت!

Anonymous said...

چرا؟مگر این استدلال که بجه های خواهر کمبود مادر رو حس نکنن میتونه موجه باشه و آدم به دختر خودش محبت نکنه؟

Anonymous said...

دلم برای بتول و جیران سوخت هردو شون بی تقصیر بودند جیران بچه بود و می خواست کارشو به بهترین وجه انجام بده غافل از اینکه بچه خودشو فراموش کرده طفلک بتول

Anonymous said...

این هم از تبعات ازدواج های تحمیلی و زودهنگامه دیگه

Anonymous said...

سلام همسفر من
خوبي ؟
وب لاگت خيلي نازه مثل هميشه
من بازم آپ كردم ...
قصه ي تكراره زندگي
حتما بهم سر بزن كه يه دنيا حرف نگفته دارم0

Anonymous said...

آه شهربانوی عزیز
اینروز ها آنقدر درگیر سنتها شده بودم که از یادم رفته بود دلخوشی خواندن نوشته های تورا
میدانی گاه آدم دلخوش تره وقتی میفهمه که اینهمه درد در تاریخش نهفته و اولین نیست و دریغا که آخرین هم نخواهد بود
قلمت همواره سبز و جاری

Anonymous said...

chi begam....