2006/08/12

گول گز


یکی از روزهای سرد زمستانی از مدرسه به منزلم برگشتم . بخاری را روشن کردم و کتری را پر از آب کرده روی بخاری گذاشتم . در هوای سرد روستا اب گرم کتری خیلی به دردم می خورد . پیلته ( چراغ خوراک پزی نفتی ) را روشن کرده و قابلمه کوچک غذایم را رویش گذاشتم . آفتابه را از آب پر کرده و برای وضو گرفتن به حیاط رفتم .

24 comments:

Anonymous said...

اول بگم که سبک روایت تو به نظرم روز به روز پرکشش تر می شود. در سینه ات که گنجینه هست و به قولی این ها نابرده رنج به دست نیامده معلوم است. دوم یکی از کارهای هنر البته به عقیده عده ای گفتن چیزهای ناگفتنی به شکل والاست به علاوه می دانی که عروس همیشه وارد عشق از قبل موجود مادر به فرزندش می شود و این البته به این سادگی و یک جور روایت ندارد ولی به هر حال تو لااقل فکر کن چیه که تو خیلی از فرهنگ ها به یه شکلی هست. حالا تمدن غریزه ها رو خیلی تحت الشعاع قرار داده. دوم اینکه اون چه از آمار بر میاد فرق زیادی در میزان طلاق میان ازدواج های ترتیب داده شده و عشقی نیست نه حتی کسانی که بدون ازدواج مذهبی با هم زندگی می کنن. البته انتخاب آدم و سرنوشت دو نفر به آمار هیچ ربطی نداره.

Anonymous said...
This comment has been removed by a blog administrator.
Anonymous said...

کامنت قبلی من بودم دوستم با این سیستم کار کرده بود اسم دوستم جا ماند.لطفا قبلی را پاک کن و این را نگه دار:
باور نمیکردم چنین پایانی داشته باشه...گل گز قربانی یک رسم لجباز و تعویض ناپذیر شده

Anonymous said...

شهربانوی خوب و عزیزم
مطمئن باش هنوز هم امثال گل گز زیاده
در مورد مادرشوهر بگم که حالا دیگه مادرشوهرها هم مثل مادر هستند نمونه اش مادر خودم که عاشق عروسشه یعنی هردو طرف خوب هستند.
موفق باشی دوست خیلی عزیز و خوبم

Anonymous said...

hame baa ham chehreye zeshte taarikh raa beh tamasha neshasteiim, az daastaane saaraay taa daastaane gol gaz tu.

che mishod kard? va yaa che mishavad kard?

hanoz ham zendegiiye ensaanhaa beh eshkaale mokhtalef beh tabaahi keshide mishavad.

rasme roozegaar?

dokhtare zibaaye aan roostaa, gol gaz, sarneveshte shoom, che mishavad, maa ham daastaani mishnaviim va dami ghosseh, hichkas aan dardi raa oo keshide ast nemifahmad.

hanooz moshkelaat hastand, dardha ham hastand, faghat shekle aanhaa avaz shodeand.

Anonymous said...

فوق العاده زیبا مینویسی و بیشتر قشنگی نوشته هاتون به خاطر ساده و روان نویسی و صداقتیه که تو دونه دونه کلمات موجو میزنه .
در مورد این داستان باید بگم
سنت ها و تعصبات غلط باعث شده که
همیشه درگیر مسایل جزئی و بیخودی باشیم و از مسایل مهمتر زندگی وابمونیم و نتونیم اونجور که باید از زندگیمون لذت ببریم.

Anonymous said...

فوق العاده زیبا مینویسی و بیشتر قشنگی نوشته هاتون به خاطر ساده و روان نویسی و صداقتیه که تو دونه دونه کلمات موجو میزنه .
در مورد این داستان باید بگم
سنت ها و تعصبات غلط باعث شده که
همیشه درگیر مسایل جزئی و بیخودی باشیم و از مسایل مهمتر زندگی وابمونیم و نتونیم اونجور که باید از زندگیمون لذت ببریم.

Anonymous said...

فوق العاده زیبا مینویسی و بیشتر قشنگی نوشته هاتون به خاطر ساده و روان نویسی و صداقتیه که تو دونه دونه کلمات موجو میزنه .
در مورد این داستان باید بگم
سنت ها و تعصبات غلط باعث شده که
همیشه درگیر مسایل جزئی و بیخودی باشیم و از مسایل مهمتر زندگی وابمونیم و نتونیم اونجور که باید از زندگیمون لذت ببریم.

Anonymous said...

آرمین عزیز :
همونطوری که گفتید مشکلات تموم شدنی نیست و اینجا هم به شکلی دیگر جلوه گر است . و مابه قول شما می شنویم و دمی غمگین می شویم و کاری از دستمون برنمی آید .
شهزبانو

Anonymous said...

قایا قیزی ِ نازنین سلام
اونقدر قشنگ خواننده رو با خودت به زندگی میبری که آدم فکر میکنه تمام این رنج ها و سادگی ها و زیبائی ها رو به چشم خود دیده
شاد باش و شاد زی
نازنین بالا

Anonymous said...

شهربانو جان خواهش کردم کامنت مزبور را پاک کنی! چرا پاک نکردی؟؟؟

Anonymous said...

سلام شهربانو جان
روز شنبه بود که این پست رو خوندم
باز هم مثل همیشه زیبا نوشتی
امیدوارم در کنار بچه ها روزای قشنگی رو بگذرونی

Anonymous said...

خيلی جالب بود. مثل هميشه از خوندنش لذت بردم

Anonymous said...

عزيزم شهربانو جان سلام

خوشا اون زندگي كه عشقت همسرت باشه

و امان از اون زندگي كه همسرت عشقت نباشه

نهايتش چيه به نظر تو شهربانو جان؟

اينكه مدام زير لب زمزمه كني :

غير تسليم و رضا...كو چاره اي ؟

قلمت هميشه جادو ميكنه نازنين

Anonymous said...

میگم خدا رو شکر که آقا داماد زودتر عروسی رو انجام داد وگرنه قبل از موارد 1 و2 و3 عروس بیچاره گناهکار شناخته میشد. در ضمن با اینکه مادر شوهر مهربانی دارم ولی از این شعر مادر شوهر خیلی خوشم اومد و نوشتم که حفظش کنم و بخونمش آخه منم مثل اون خانم سازاندا که نوشته بودید دایره میزنم و شعرهای آذری که از مادرم یاد گرفتم میخونم. شاد باشید

Anonymous said...

شهربانو جان تو خیلی ماهی! متشکرم

دونه said...

شهربانو جان این کامنت رو برای پست قبلی می ذارم
امیدوارم سایه پدر مهربونت سالها مستدام باشه خوب می فهمم برای زنی که از مردهای دور و برش جز ظلم و بیداد چیزی ندیده وجود نازنین چنین پدری تا چه حد می تونه عزیز و امیدوار کننده باشه

Anonymous said...

mesle hamishe khaandani :)khaste nabashi Banoo!

Anonymous said...

اگر لطف کنید ومتن کامل شعر قین انا رو برام بفرستید ممنون میشم.

Anonymous said...

ای وای و صد دریغ

Anonymous said...

سلام شهربانوي عزيز
خيلي وقت بود كه اينجا نيومده بودم.ببخشيد كه دير سر زدم
راهي به روز شد
به اميد روزهاي خوش

Anonymous said...

سلام شهربانو گرامی
مدتیست که با وبلاگ شما اشنا شدم.تمام داستانهای شما را خواندم.لحظه های هست در داستانهای شما که آدم خودش را در آنها بازیابی میکنه.بسیار قلم شیوا و روانی دارید.صحنه ها را چنان زنده نگرش میکنید که خواننده را در عالم داستان میبرد.شهربانوی عزیز از اینکه دردهای اجتماعی را با تصویر داستانوار تجربیات واقعی که شاهد آنها بودید مطرح میکنید و با طنز خاصی که باعث عدم یکنواختی در داستانها میشه قابل تحسین است.در داستانها لحضه های بسیاریست که شاید حتی چشمان را با اشک مرطوب کند ولی جریان قفسه کتابخانه ای را که با پولهای پس اندازی شده خودتان خریده بودید و.....مرا بسیار متاثر کرد.در ضمن من هم مثل شما با پدرم رابطه عمیقی داشتم ولی متاسفانه پدرم به بیماری آلزهایمر دچار شده.شهربانو عزیز من هم مدتی است که وبلاگی درست کردم و قصد دارم که در کناره مطالب مختلف به مطرح کردن تابوهای هنوز موجود در اجتماع هم بپردازم ,خوشحال میشم اگر که به من هم سر بزنید.در ضمن من با اجازه به وبلاگ شما لینک دادم.پوزش از اینکه طولانی نوشتم و ممنون.
سپیده

Anonymous said...

خیلی ممنون بابت شعر ها و ممنون که وقت گداشتید و تای÷ کردید. موفق باشید

Anonymous said...

مرسی شهر بانو جان از کامنت صمیمانت.خوشحالم کردی.با نظرت کاملا موافقم.ممنون از لینک