2011/06/19

گدا

روزی دلتنگ کننده بود. ابرهای سرگردان با وزش نامرتب باد به این سوی و آن سوی می رفتند. لحظاتی باران می بارید و باد قطرات سر در گم باران را به این طرف و آن طرف پرتاب می کرد. از پشت پنجره به تماشای قطراتی ایستاده بودم که زورشان به باد نالوطی نمی رسید و بالاجبار به سازش می رقصیدند. آنها دلشان می خواست مستقیم ببارند و بر روی چمنها و گلها بریزند و شبنمی گشته بر روی گل رز سرخ باغچه بنشینند. اما گرفتار باد ، پراکنده شده ، به چپ و راست متمایل می شدند. داشتم با خودم فکر می کردم ، نالوطی نالوطی است. فرقی نمی کند باد باشد یا جانوری در کمین و یا بنی آدمی نا لوطی تر از روباه. سخت است کنار آمدن با نالوطی، که تلفن به صدا درآمد. گل صنم بود. برای رفتن به دکتر همراه لازم داشت.


متن کامل

4 comments:

اقاقیا said...

شهری من، تو یکی از اون دسته انسان های خوبی هستی که نمی تونم فراموشش کنم. مرسی که هنوز با منی. تو نازنین من هستی

دختر مهربان said...

سلام شهربانو سادات
بعد از مدتها که به وبلاگتان امدم باز هم مطلبی تاثیر گذار و خواندنی
اما به امثال گل صنم باید گفت که بقول سعدی علیه الرحمه کسی را که در بند بینی مخند مبادا که خود در افتی به بند
تو که از دل ان دختر بسیار جوان خبر نداری پس قضاوت نکن

سوالی داشتم شما در فیس بوک صفحه دارید یا بدون اینکه بدانید این صفحه را برایتان ساخته اند جهت اطلاعتان خواستم بدونید

ایام بکام

شهربانو said...

سلام دختر مهربان صفحه ای که من در فیس بوک دارم به اسم
Shahrbanou Gayagizi
است و از صفحه دیگری که دوستان خبر می دهند خبری ندارم. محتوایش چیست نمی دانم. ممکنه آدرسشو بدی برم ببینم کار کی هست و چه هدفی داره؟

Anonymous said...

Liebe Shahrbanu, ich bin "Kianoush" erinnerst du dich noch an mich ? mein Weblog hieß "Tarannom". Ich schreibe zwar nicht mehr aber komme ab und zu hier und lese immer noch das was meine alte Freunde schreiben und wollte nur mal Hallo sagen.
Kianoush